۱۳۸۹ مهر ۲۹, پنجشنبه

متن زیر نتایج زندگی شخصی خودم در شرایط پناهجویی ام در ترکیه بر اساس مشاهدات عینی ام بوده در روند پذیرش پناهندگی ام تحت کنترل سازمان ملل و آن را تقدیم می کنم به صف مقدم مبارزان پناهجویی یعنی اعتصابیون یونان
چندی است مباحثی پیرامون چرایی و چگونگی رفع مشکلات پناهجویی از جانب اشخاص و سازمانهای گوناگون شکل گرفته و نیز در این بین آنچه که رادیکال تر از همه می نماید اعمال فشار بر دولتها برای برچیدن قوانین پناهجویی در سراسر جهان بوده است، و به راستی که جهانی بدون مرز حقی برای تمامی انسانهای کره خاکی می باشد اما محدوده های غربی و پیشرفته، قابلیت انجام چنین کاری را برای حفظ وضع موجود که بسیار کسالت بار نیز هست را ندارد زیرا باز کردن نامحدود مرزها به معنامی فروپاشی حاشیه علیه متن است، جهان را هرمی شکل داده متشکل از اهرام کوچک و کوچک تر به تناسب اندام به گونه ای که مشاهده نوک هرم برای همه غیر قابل رصد است و آنچه که می ماند بالا و بالاتر رفتن برای حفظ بقاء فردی است به عبارتی می توان آنرا شاید به درستی بازار آزاد خطاب قرار داد و بازار نیز مگر در فروش کالاها به خواست مالکین در موقعیت مشخص زمانی و مکانی آزاد نیست به عبارتی سیستم فقط آزادی را برای کسانی به ارمغان آورده که سهمی در میراث بازار دارند و آنجا که نیز ما به هر مشقتی پای در یک کفش کرده و پس از ماهها صبر از دروازه ها بهشت غرب عبور می کنیم باز هم چیزی جز خواسته سیستم نیست که اعمال می شود.
رد پناهجو فراری از جوامعی است که خود ساخته، پرداخته و ماحصل غرب است و برای نمونه نگاهی به تاریخ چند دهه اخیر اثبات آن است با نمونه هایی چون ساختن جمهوری اسلامی در برابر آلترناتیو انقلاب مداوم کارگری در ایران، وضعیت جنگی در افغانستان، عراق و حال که نظامات قبلی حاکم بر آنها هم چیزی جز تولیدات جنگی مداوم غرب نبودند و چنین است حرکت حاشیه علیه متن زیرا فرد پناهجو در هر قامتی به سمت تخریب متن حرکت خواهد کرد زیرا بدان جا می رود که کینه ای از آن بر دل افکنده است.

 
اما سیستم در پاسخ به این حرکت نیز چاره ای کارساز را مد نظر دارد و آن هم سیستم انتظار در کشور های دوم است زیرا شرایط در آن به چنان وخامتی می رسد که فرد مجبور به تقاضای پناهندگی پس از مدتها انتظار با نفرت از کشور دوم که در آن به شکل بدوی می زید و با تصور حتی یافتن جهنمی برای زندگی حرکت کرده و آینده را به هر شکل آن در هر جامعه ای می پذیرد.
و اما فرد، آنچه در سیستم پناهجویی موجود است نه سیل حاشیه نشین ها که قطرات آن است وقتی انسان تمام بارزه ها اجتماعی اش در روابط محو گردد دیگر فرد است که می ماند در تکاپوی رهایی یافتن از برزخ مردگان و آنچان نابود که حتی آن را به چشم فرودست هم نمی بینند و به عبارتی اصلاٌ نمی بینند در این حالت انسان از پست هم پست تر است زیرا نه تنها به لحاظ اجتماعی که به لحاظ طبقاتی نیز نا متعین می گردد فرد پناهجو به چشم سیستم تماماً قابل کنترل و نه لزوماً قابل رویت می گردد و بدین شکل که آنرا این چنین می گردانند و نه آنکه خود خواسته باشد.
انسان ها در هر جامعه ای در دوران کودکی به گونه ای رشد می کنند تا سیستم را بطلبند در هر نوع آن که موجود است و یا به گونه ای نیز می توان گفت افکار حاکم بر جامعه نتیجه افکار طبقه حاکمه است و در این بین کودکی اگر دوران ماتریکسی باشد برای پرورش انسانها به نفع محدوده ی زیسته ی آنها، دوران پناهجویی نیز همان برزخ تعمیدی است برای پذیرش کشور آینده در هر نوع آن، در دوران پناهجویی کوران مصائب انسان را با هر تفکری که جامعه خود را قبول نکرده و حال خود خواسته و یا ناخواسته از آن محدوده به مانند تفاله ای به بیرون تر پرت شده منزه می سازد، پاک و اینبار دیگر نه به مانند دوران کودکی اعمال فکر نا موفق که با سرکوب فیزیکی (فقر) و فکر شما را موفق تر به نفع سیستم جدید زندگی شما خواهد ساخت اگر تعیین تفکر قبلی که در زمان کودکی شکل می گرفت نقشی نداشته و تماماً سرکوب بود اینبار چنان بلایی بر سرمان می آورند که خودمان پذیرای آن می گردیم.
ولی کار کنترل انسانها در محودوده های مرزی که شامل مسائل بسیاری است خود تنها بدین جا ختم نمی شود از این پس شما را تعیین زندگی می کنند.
بسیاری بر این باور هستند که انتخاب کشور پس از مرحله قبولی امری کاملاً تصادفی است ولی شبهات چیز دیگری را اثبات می نمایند که نمونه هایی از کشورهایی را در زیر می آورم که بیشتربن پذیرای پناهجو را دارند.
امریکا پس از مصاحبه های خود در کنسول گری اش اصولاٌ کسانی را می پذیرد که از کمترین آگاهی سیاسی برخوردار بوده و بیشتر کیس ها مذهبی را می پذیرد و چنان که کیس سیاسی را بپذیرد پس از گزینش سیاسی اش اصولاً آنها را که با سیاست های جهانی ایشان همگام باشند را قبول می کند.
کشور های اسکاندیناوی بیشترین میزان فعالان سیاسی خطرناک بر علیه سیستم را می پذیرد و بیشتر رده سنی جوانان و تا حدودی میان سالان را زیرا افق تغییر رادیکال در مسیر انقلاب چنان در این کشورها کور است که حتی فعال ترین کمونیست ها را هم در سویه ی انفعال قرار می دهد خصوصاً با ساپورت مالی و اجتماعی خوبی که برای پناهنده دارد.
کانادا نیز جایگاهی شبیه اسکاندیناوی دارد با این تفاوت که بیشتر سنین بالا را می پذیرد و بدین گون فعال سیاسی خود را اینگونه باز می یابد: بازنشسته در خانه سالمندان و اگر فرد نیز جوان باشد اینگونه به او الغا می شود که به دیار بازنشستگان رفته و هر اکت سیاسی تو بیهوده خواهد بود.
اما کشورهای غرب و مرکز اروپا که بیشترین افق تغییر رادیکال در آنها زنده است کمترین میزان پناهجو را می پذیرد و انگلستان تقریباً در مقابل خیل عظیم پناهجویان و پذیرش اندک اش می توان گفت اصلاً کسی را نمی پذیرد.
ادامه دارد...