نوشته شده توسط: مهرزاد بیانی
سقوط سوسیال امپریالیسم شوروی و نوید جهانی تک قطبی به رهبری سیاستمداران طرفدار سرمایه داری لیبرال فصل تازه ای بود بر گسترش نظام مبتنی بر سلطه هرچه بیشتر. اگرچه نظام شوروی چیزی نبود که ادعا می کرد و یک نظام سرمایه داری دولتی بود که اسم کمونیسم را با خود یدک می کشید در حالیکه بزرگترین مبارزان کمونیست را به اردوگاه های سیبری تبعید کرده و یا کشته بود اما وجود جنگ سرد میان دو قطب آن زمان دولت های وابسته را مجبور می کرد که حداقل حقوق انسانی شهروندانشان را به رسمیت بشناسند و الگوهایی از قبیل دولت رفاه سیاست های سوسیال دموکراسی در قسمتهایی از اروپای غربی مثال بارز کوششی بود که سرمایه داری بین المللی برای در امان ماندن از نفوذ کمونیسم اجرا می کرد. اما با فروپاشی اردوگاه دروغین سوسیالیسم، لیبرالیسم خود را تنها پیروز میدان دوران ایدئولوژی ها دید و به همین نسبت به خود این اجازه را داد تا با برنامه های گوناگون آنچه از حقوق مدنی که زمانی مجبور به پرداخت به شهروندانش بود را پس گرفته و از نو پرچم کار بی امان با حداقل دستمزد را برافراشته سازد. همانگونه که تاچریسم در اروپا بطور وحشیانه ای حتی بهداشت را هم به عرصه کالا افزود و سعی بر آن شد تا حداقل حقوق انسانی افراد تحت سیاست خصوصی سازی بازیچه دست عده ای از صاحبان صنایع و قدرت گردد! این روند تا بحران اقتصادی اخیر بدون هیچگونه واکنش خاصی به اعتراضات مدنی در جهان به سرعت در حال اجرا بود و بحران اخیر نیز تنها باعث کند شدن آن و اتخاذ چند سیاست سطحی و عوامفریبانه گشت. اعمال سیاست های اقتصادی کینزی توسط دولت اوباما که شدیداً مورد اعتراض جمهوری خواهان قرار گفته نمونه ای از این تلاش ها می باشد. اما بحران از طرف دیگر نیز باعث همبستگی گسترده نیروهای متکثری از فعالان حقوق بشر، فعالان ان جی او ها، فعالان حفظ محیط زیست، اتحادیه های کارگری، فمینیست ها ، گروه های مارکسیستی یا آنارشیستی و همچنین مبارزان ضد استعمار در کنار هم شده که عامل اصلی همبستگیشان مقاومت در مقابل جهانی سازی سرمایه از جانب قدرت های شمال است . نئولیبرالیسم تحت نام "جهانی سازی" سعی دارد تا الگوهای اقتصادی خود را توسط اهرم های فشاری همانند صندوق بین المللی پول یا با اخاذی از کشورهای کوچکتر و همچنین دخالت های سیاسی و نظامی به سایر نقاط جهان صادر کند در حالیکه این مساله از جهات گوناگون باعث نابودی زندگی هزاران انسان زحمتکش گشته است. سیاست های نئولیبرالیسم در آمریکای لاتین فقر را به شکل گسترده تری پخش نموده و در بسیاری موارد حقوق قانونی بومی های آمریکای لاتین را نقض کرده است، اجرای همین سیاست ها در آسیای جنوب شرقی باعث رکود اقتصادی گشته. از طرفی در کشورهای توسعه یافته اروپایی به سوی حقوق مدنی شهروندان دست درازی کرده و سعی دارد خدمات عمومی و اجتماعی را که سال هاست با مبارزه بی امان مردم این قسمت از کره خاکی به دست آمده یکی پس از دیگری ملغی نموده و تحت نام شکوفایی اقتصادی و بالا بردن درآمد سرانه، این حقوق را برای همیشه پایمال کند. شکوفایی اقتصادی به بهای نابودی محیط زیست،نابودی خدمات اجتماعی، نابودی حق تایین سرنوشت توسط ملت ها یعنی شکوفایی اقتصادی به بهای نابودی هرآنچه که یک جامعه برای رسیدن به آن نیاز به شکوفایی اقتصادی دارد! جهان آبستن ضد خویش است و نئولیبرالیسم هم نتوانست با ادعای شکست افکار سوسیالیستی و انسانگرا جلوی مخالفان خود را بگیرد. اعتراضات وسیع و توده ای به خصوص در دو نشست سران هشت کشور صنعتی در سیاتل و جنوا که در هر دو مورد یورش پلیس به تظاهرات مسالمت آمیز مردم باعث کشته شدن و زخمی شدن صدها نفر شد هشدار بسیار بزرگی برای سرمایه داری بین المللی بود. واقعه یازدم سپتامبر و انهدام دو برج آمریکایی توسط تروریست های اسلامگرا موسوم به طالبان فصل تازه ای در مبارزات ضد جهانی سازی باز نمود. باید در نظر داشت نیروهای بنیادگرای اسلامی از دست پرورده های خود نظام سرمایه داری بوده اند و به عنوان تاکتیکی برای سرکوب مبارزات آزادیخواهانه مخصوصا در خاورمیانه آموزش و به کار گرفته می شده اند.اما اینبار در نبود دشمن متقابلا خود تبدیل به یک نیروی تهاجمی شدند که حتی تا تسخیر قدرت سیاسی در افغانستان و تا حدی پاکستان نیز پیش رفتند.حملات یازدهم سپتامبر دست مایه ای شد تا جرج بوش به عنوان رئیس جمهوری ایالات متحده آمریکا و در راس برنامه جهانی سازی یک جنگ دائمی با نیروهای ضد جهانی سازی را اعلام نماید. جمله معروف وی : هرکس با ما نیست پس دشمن ماست بیش از اینکه متوجه تروریست ها و حامیانشان باشد در مورد مخالفان سیاست های نولیبرالی بیان شد! که یا دست از اعتراضات خود بردارید و یا شما نیز در کنار تروریست ها مجازات خواهید شد. اما نیروهای ضد سرمایه داری جهانی این بار نیز با محکوم نمودن عملیات های تروریستی و با نقد تئوریک جنبش های ارتجاعی ضد سرمایه داری حساب خود را از آن ها جدا کرده و به این سیاست کثیف جورج بوش جواب دادند. نه تنها اعتراضات خاموش نشد بلکه پس از اندکی رکود با یک تئوری منسجم تر به میدان آمد. در شرایط موجود ضرورت مرزبندی نیروهای پیشرو در جنبش ضد سرمایه داری با سایر جنبش های عقب مانده و ارتجاعی بیشتر از پیش احساس می شود. می توان نیروهای موجود را به بدنۀ ارتجاعی جنبش (از قبیل شبه نظامیان بنیادگرا یا دولت های فاشیستی مانند جمهوری اسلامی)، نیروهای ضد استعماری (مانند جنبش های آمریکای لاتین) و نیروهای پیشرو (مانند گروه های حقوق بشر،مارکسیستی، خودگردانی خواهان و ...) تقسیم نمود. اما آنچه امروز به عنوان یک چالش اصلی در پروسه مبارزه با سرمایه داری بین المللی به شمار می رود نفوذ نیروهای ارتجاعی و ادغام آن در بدنۀ این جنبش است. شاید بتوان یکی از دلایل چنین روندی را بی توجهی رهبران پیشرو جنبش و عدم مرزبندی مشخص و قاطع با ارتجاعیان دانست. دلیل ذکر شده به همراه شرایطی که بعد از یازدهم سپتامبر به وقوع پیوست از جمله کشتار بی رحمانه مردم غزه و فلسطین همچنین غیر نظامیان عراق و افغانستان تحت نام مبارزه با تروریست و بوجود آمدن یک حس هم دردی با ساکنین به خون کشیده شده خاورمیانه که به خوبی از جانب نیروهای ارتجاعی از آن بهره برداری شد یکی از عوامل دیگر نفوذ نیروهای ارتجاعی به سایر دسته های مبارز می باشد. در واقع وقتی در مبازرات ضد میلیتاریستی چفیه های فلسطینی بر روی دوش فعالان سیاسی و اجتماعی قرار می گیرد بیش از هر چیر لوگوی اسلام سیاسی است که جای خود را در بین این اعتراضات باز می کند. وظیفه خطیر نیروهای پیشرو منجمله مارکسیستها این است که هر چه زودتر یک مرزبندی منسجم و تئوریک با چنین جریاناتی ایجاد کرده و یا محترم شمردن حق زندگی،امنیت واستقلال ملی برای ساکنین خاورمیانه دوری خود را از موازین اسلام سیاسی آشکارا اعلام نمایند. از طرف دیگر تغییرات گسترده سیاسی در آمریکای لاتین و به قدرت رسیدن رهبران چپگرا از جمله هوگو چاوز و مورالس نیز اگرچه در ابتدا از طرف نیروهای ضد سرمایه داری مورد استقبال قرار گرفت اما خط مشی های پوپولیستی و فرصت طلبانه ایشان و ارتباط سیستماتیک آنها با جنبش اسلام سیاسی راه دیگری را برای نفوذ نیروهای ارتجاعی به داخل جنبش باز نمود. در واقع جنبش آمریکای لاتین نماینده بخش عظیمی از نیروهای مبارز ضد استعماری بوده اند که اینک با سیاست های در پیش گرفته کاملا با بدنه ارتجاعی ادغام شده وپتانسیل ایجاد یک فضای دو قطبی را در جنبش ضد سرمایه داری جهانی بوجود آورده است. اگر سوسیالیسم بین لمللی به عنوان یکی از نیروهای پیشرو در جنبش بتواند از این پتانسیل بالقوه استفاده کند با ایجاد مرزربندی منسجم و مشخص می تواند نیروهای ارتجاعی و فاشیستی را از قسمت پیشرو جدا کرده و رهبری جریانات پیشرو را بدست گیرد.در واقع امروز اساسی ترین وظیفه مارکسیست ها به طور کلی می تواند پیوستن به این جنبش جهانی و مبارزه با فاشیسم و ارتجاع باشد. این وظیفه ما است که به عنوان قطب سوم یک آلترناتیو انسانی را پیش پای جامعه جهانی قرار دهیم. نه سرمایه داری افسارگسیخته و وحشی و نه تروریسم و بنیادگرایی مذهبی هیچکدام راه حل نیست. تنها راه حل یک انقلاب سوسیالیستی برای برپایی ارزش های والای انسانی است. جنبش ضد جهانی سازی با پیش گذاشتن خواسته های دموکراتیک و جهانشمول دست بدنه ارتجاعی را از جنبش کوتاه خواهد کرد و همچنین با تکیه به خواستگاه انترناسیونالیستی خود می تواند از ظهور فاشیسم از جانب گروه های راسیست و ملی گرا ها جلوگیری کند. اگرچه چنین عملی قطعا توسط سایر گروه ها به فرقه گرایی متهم خواهد شد اما این جزیی از سنت مارکسیستی ماست که باید خود را از هرآنچه غیر انسانی و ارتجاعی است پاک کنیم و این پاک سازی نیاز مبرم جنبش ضد جهانی سازی سرمایه در حال حاضر است. اما چگونگی به اجرا درآوردن چنین سیاستی خود جای بحث دارد و روش های برخورد و پیش کشیدن خواست های اساسی باید در یک برنامه مدون و تئوریک پایه ریزی شده و به انجام برسد اما کلیت این استراتژی از آن جا که از دل ضرورت های جنبش بیرون آمده مسلما در دل همین جنبش نیز نهفته است! جنبش ضد جهانی سازی در مقابل یک حرکت سیاسی-اقتصادی قد علم کرده که قصد دارد حقوق اساسی و بدیهی انسان ها را بگیرد بنا بر این جنبش بر پایه عدالت خواهی، حقوق دموکراتیک و یک اقتصاد انسانی و کارآمد چیده شده است و نیروهای پیشرو نیز می توانند با بُلد کردن همین خواسته ها روبروی هر دو جناح ارتجاعیون و نئولیبرالیسم قرار بگیرند. از طرفی سیاست جهانی سازی خود یک سیاست بین المللی است که می خواهد بازارهای جهان را با هم ادغام کرده و تمامی دولت-ملت ها را تحت انقیاد برنامه های بازار کشورهای عضو اجلاس واشنگتن قرار دهد.از این روی مخالفان جهانی سازی کسانی هستند که در تمامی دنیا مورد تعرض چنین سیاست هایی قرار گرفته اند و در کل یک بدنه انترناسیونالیستی را تشکیل می دهند پس بدون اینکه ما بخواهیم به خود زحمت بدهیم دو اصل اساسی مارکسیستی-1- حقوق جهانشمول انسانی بر پایه عدالت، حقوق دموکراتیک و اقتصاد انسانی 2- همبستگی جهانی کارگران و سایر اقشار زحمتکش در این جنبش فراهم است.آنچه که فراهم نیست یک برنامه پراتیک مشخص که افق آن متشکل کردن نیروهای ضد سرمایه داری است می باشد. متاسفانه در حالیکه بدنه ارتجاعی جنبش در یک مبارزه آشکار با ارتجاع سرمایه داری است نقش نیروهای مبارز چیزی جز چند همایش و تظاهرات مسالمت آمیز نمی باشد و این عدم حضور دلیل مهم دیگری برای پیشروی ارتجاع در بین جنبش است زیرا جایی که مردم ستمدیده آلترناتیو انسانی برای رهایی ندارند مسلما به صف نیروهای ارتجاعی و فاشیستی می پیوندند. به همین روی بدنه پیشروی جنبش ضد جهانی سازی سرمایه یا حداقل آن قسمت از این جنبش که رویکردی رادیکال به مساله دارد باید هرچه سریعتر مواضع خود را مشخص کرده و به برنامه هایی با مضمون انقلابی دست بزند. باید هرچه سریعتر گروه های غیر متمرکزی از کارگران و دانشجویان و نهادهای دموکراتیک را سازماندهی کرده و شرایط را برای اعتراضات گسترده و رادیکال مهیا سازد و از جانب دیگر با بدنه ارتجاعی یا پاسیو جنبش ضد سرمایه داری تصفیه حساب کرده و از آنها جدا شود.این روند بیش از هرچیز یک مبارزه تئوریک همه جانبه با عوامل مرتجع همچنین رفرمیست های درون جنبش را می طلبد. همانطور که لنین می گوید" بدون تئوری انقلابی نمیتوان جنبش انقلابی داشت" و به همین نسبت ما نیز در میان یک نبرد تئوریک همانند نبرد تئوریک سوسیال دموکراسی در انترناسیونال دوم قرار گرفته ایم و پیشروی ما به نوع برخورد ما با تئوریهای رفورمیستی و ارتجاعی و میزان موفقیت ما در این پروسه بستگی دارد. بحران اقتصادی اتوپیای نئولیبرالیسم را به سخره گرفته و این یک موقعیت استثنایی برای به چالش کشیدن طرفداران جهانی سازی می باشد اما باید توجه داشت در این میان نقد ایدئولوژیک بحران از جانب مارکسیستها یک تاکتیک حیاتی به شمار می رود.باید به تفسیر چگونگی ایجاد بحران و نوع بخورد با آن پرداخت و مبارزان را وارد این تفکر جمعی نمود. باید یک آگاهی جمعی از درک بحران اقتصادی و رابطه آن با نظام سرمایه داری بوجود آورد.فقدان یک آلترناتیو پیشرو، علمی و پراتیک بازی را به دست نیروهای ارتجاعی می دهد و تشکیل یک هسته مبارزاتی انسانگرا و پیشرو در جنبش به شدت احساس می شود.