عابد رضاییدر خصوص اتفاقات می 68 تا کنون بسیار نوشته اند از تفکرات راست گرفته تا چپ و مارکسیست ها از آن تمجید نموده اند یا در مقام نکوهش برآمده اند به مانند هر اتفاق عمیقاً اجتماعی دیگر اما در این میان داده هایی وجود دارد از واقعیت در باب دلایل توفیق و شکست این جنبش
بعضاً دلیل توفیق آنرا در عدم حضور طبقه کارگر در مناسبات و حضور قشر روشنفکر دیده و به مانند مارکوزه فقط می توانند در این حد فکر کنند که در عدم حضور کارگران می توان جای آنها را با دانشجویان در تحولات به عنوان نیروی رهایی بخش جامعه پر نمود اما رهایی از چه؟
می 68 در آنجا به نقطه شکوفایی می رسد که همان کارگران تحت تسلط استالینیسم به دادشان می رسند و گرنه که جنبش در نطفه خفه می شد اگر اعتصابات کارگری نبودند که در آن شرایط از کمونیسم ملی بریده و به سمت خط باقی مانده از بلشویسم یعنی تروتسکیسم و خود مارکس سرازیر شده بودند .
اما سرانجام تحرکات بدان جا ختم می شود که با فرا رسیدن تعطیلات این رهبران روشنفکر مد نظر آقای مارکوزه نیز انقلاب را تعطیل می کنند و به سمت تفریحات تابستانی میروند به حدی که در مقابل لجن پراکنی های آقای دوگل به جنبش کسی در مقام پاسخگویی از میان رهبران روشنفکر که گویا بنا بود جای کارگران و حزب کمونیستی را پر کنند باقی نمی ماند.
ولی با این اوصاف جنبشی با حضور خیل عظیم کارگران در روز عدم وجود یک دولت سرمایه داری دقیقاً بدان دلیل به شکست احمقانه ای کشیده می شود که خیلی ها احمقانه تر از آن دلیل سرکش شدن شعله اعتراض را عدم حضور مستقیم هیچ حزب کمونیستی و اکتیویست می دانند.
جنبش در عدم حضور حزب طبقه کارگر برای سکان داری جامعه ی سردرگم از مطالبات خویش رو به افول و به سمت تعطیلی به معنای واقعی کلمه می رود. شاید اگر یک حزب حرفه ای با برنامه تغییر مناسبات برای انتخاب شدن در جهت تسخیر قدرت سیاسی با حضور گسترده کارگران در آن بین بود شرایط به گونه ای دیگر شکل می یافت و از نظر من حتماً بدین گون می شد.
تئوری و پراتیک این جنبش را که به واسطه رهبران آن شکل گرفت باید تقبیح نموده و به پیشواز نظریات مارکس مبنی بر بد بینی به روشنفکران باید رفت و این امر در این درس تاریخی هر چه بیشتر صحتش بیشتر نمایان گر می شود
و اما جهان زیر یوغ سرمایه داری امروز که هر دم بیشتر طبقه کارگر را به مصاف می طلبد و آنرا وارد عرصه مبارزات می کند باز هم در چنین شرایطی به سر می برد و چیزی نمانده باز هم تلاش های کارگران در جهت در هم کوبیدن مناسبات نظام سرمایه داری به توسط این خرده بورژوا های روشنفکر (که مارکس را با امثال دلوز و ... به خورد تنها طبقه انقلابی حاضر در جامعه جهانی می دهند) باز هم به برهوت بهشت سوق داده شود و این خطر بزرگی است که در اثر جدی گرفته نشدن آن از سوی فعالین کارگری و نیروهای معتقد به کمونیسم مارکسی باز هم عروج پیدا خواهد کرد.
در وضعیت موجود باز هم جای حزب لنینیستی به معنای تغییر جهان خالیست چرا که نمونه های ایرانی آن هم حاکی از بازگشت فلسفه به عرصه واقعیت است
برای نمونه حکمت در جایی اعلام می دارد که ما متاسفانه بعد از مارکس هیچ فیلسوف بزرگی در سطح جهانی نداشته ایم و اما آن که مارکس در تز یازدهم معروف فوئرباخ راه ورود آنرا بر ماتریالیسم علمی بسته و در جای دیگر رابطه فلسفه و واقعیت را در یک مقایسه مابین استمنا و عشق جنسی مثال آورده و افکار فیلسوفان را اساسن خیال پردازی قلمداد می نماید
می 68 روزگار خوبی بود برای حاضرین در خیابان ها و ... اما تا آن زمان که خیال پردازی ها آن جنبش را به ورطه نابودی نکشانده بود و این باید درسی باشد برای ما کمونیست ها که در قبال وظایفمان احساس مسئولیت می کنیم و امر خطیری که در این مسیر داریم همان ساختن حزب واقعی و نه خیالی طبقه کارگر بوده در جهت نابودی کل سیستم سرمایه داری از زیربنا ( اقتصاد ) به واسطه نیروی سیاسی آن که باز هم همان کارگران متحد به مثابه طبقه باشند و اما نه در روبنای آن یعنی فرهنگ و ... زیرا که این حزب را درد مشترک کارگران ساخته که تنها در مناسبات اقتصادی می باشد .
بعضاً دلیل توفیق آنرا در عدم حضور طبقه کارگر در مناسبات و حضور قشر روشنفکر دیده و به مانند مارکوزه فقط می توانند در این حد فکر کنند که در عدم حضور کارگران می توان جای آنها را با دانشجویان در تحولات به عنوان نیروی رهایی بخش جامعه پر نمود اما رهایی از چه؟
می 68 در آنجا به نقطه شکوفایی می رسد که همان کارگران تحت تسلط استالینیسم به دادشان می رسند و گرنه که جنبش در نطفه خفه می شد اگر اعتصابات کارگری نبودند که در آن شرایط از کمونیسم ملی بریده و به سمت خط باقی مانده از بلشویسم یعنی تروتسکیسم و خود مارکس سرازیر شده بودند .
اما سرانجام تحرکات بدان جا ختم می شود که با فرا رسیدن تعطیلات این رهبران روشنفکر مد نظر آقای مارکوزه نیز انقلاب را تعطیل می کنند و به سمت تفریحات تابستانی میروند به حدی که در مقابل لجن پراکنی های آقای دوگل به جنبش کسی در مقام پاسخگویی از میان رهبران روشنفکر که گویا بنا بود جای کارگران و حزب کمونیستی را پر کنند باقی نمی ماند.
ولی با این اوصاف جنبشی با حضور خیل عظیم کارگران در روز عدم وجود یک دولت سرمایه داری دقیقاً بدان دلیل به شکست احمقانه ای کشیده می شود که خیلی ها احمقانه تر از آن دلیل سرکش شدن شعله اعتراض را عدم حضور مستقیم هیچ حزب کمونیستی و اکتیویست می دانند.
جنبش در عدم حضور حزب طبقه کارگر برای سکان داری جامعه ی سردرگم از مطالبات خویش رو به افول و به سمت تعطیلی به معنای واقعی کلمه می رود. شاید اگر یک حزب حرفه ای با برنامه تغییر مناسبات برای انتخاب شدن در جهت تسخیر قدرت سیاسی با حضور گسترده کارگران در آن بین بود شرایط به گونه ای دیگر شکل می یافت و از نظر من حتماً بدین گون می شد.
تئوری و پراتیک این جنبش را که به واسطه رهبران آن شکل گرفت باید تقبیح نموده و به پیشواز نظریات مارکس مبنی بر بد بینی به روشنفکران باید رفت و این امر در این درس تاریخی هر چه بیشتر صحتش بیشتر نمایان گر می شود
و اما جهان زیر یوغ سرمایه داری امروز که هر دم بیشتر طبقه کارگر را به مصاف می طلبد و آنرا وارد عرصه مبارزات می کند باز هم در چنین شرایطی به سر می برد و چیزی نمانده باز هم تلاش های کارگران در جهت در هم کوبیدن مناسبات نظام سرمایه داری به توسط این خرده بورژوا های روشنفکر (که مارکس را با امثال دلوز و ... به خورد تنها طبقه انقلابی حاضر در جامعه جهانی می دهند) باز هم به برهوت بهشت سوق داده شود و این خطر بزرگی است که در اثر جدی گرفته نشدن آن از سوی فعالین کارگری و نیروهای معتقد به کمونیسم مارکسی باز هم عروج پیدا خواهد کرد.
در وضعیت موجود باز هم جای حزب لنینیستی به معنای تغییر جهان خالیست چرا که نمونه های ایرانی آن هم حاکی از بازگشت فلسفه به عرصه واقعیت است
برای نمونه حکمت در جایی اعلام می دارد که ما متاسفانه بعد از مارکس هیچ فیلسوف بزرگی در سطح جهانی نداشته ایم و اما آن که مارکس در تز یازدهم معروف فوئرباخ راه ورود آنرا بر ماتریالیسم علمی بسته و در جای دیگر رابطه فلسفه و واقعیت را در یک مقایسه مابین استمنا و عشق جنسی مثال آورده و افکار فیلسوفان را اساسن خیال پردازی قلمداد می نماید
می 68 روزگار خوبی بود برای حاضرین در خیابان ها و ... اما تا آن زمان که خیال پردازی ها آن جنبش را به ورطه نابودی نکشانده بود و این باید درسی باشد برای ما کمونیست ها که در قبال وظایفمان احساس مسئولیت می کنیم و امر خطیری که در این مسیر داریم همان ساختن حزب واقعی و نه خیالی طبقه کارگر بوده در جهت نابودی کل سیستم سرمایه داری از زیربنا ( اقتصاد ) به واسطه نیروی سیاسی آن که باز هم همان کارگران متحد به مثابه طبقه باشند و اما نه در روبنای آن یعنی فرهنگ و ... زیرا که این حزب را درد مشترک کارگران ساخته که تنها در مناسبات اقتصادی می باشد .
پاینده باد پرچم سرخ کمونیستی ، پیش به سوی ایجاد حزب طبقه کارگر