۱۳۸۹ فروردین ۱۰, سه‌شنبه


نیروی جنبش خیابان امروز پس از ماهها حضور در ایران رو به افول می رود، مردم درست در هنگامی دست به امر واژگونی حاکمیت می زنند که بر این امر واقف آیند که نیرو و پتانسیل شان در تقابل با حاکمیت سیاسی در یک بالانس قدرت قرار گرفته و توانایی آنرا دارند که با یک عمل متحدانه با کمترین هزینه ها دست به این عمل بزنند، اما صرفاً امر واژگونی حاکمیت ساختاری در نزد تئوری مارکسیستی به معنای انقلاب نیست.
واژه انقلاب به معنای قلب کردن و تسخیر مهمترین شاهراه یک ساختار است به توسط محکومین و نوع دیگر آن توسط هر نیرویی هر چیزی هست حتی کودتا به غیر از انقلاب، اگر بعضی از گرایشات چپ تسخیر موقعیت اصلی را در ساختار سیاسی می بینند باید رگ و ریشه ایشان و مارکسیسم را هم از جدا دانست چرا که قلب تپنده نظامات حاکم در زیر بنا نه ساختار دولت، ولایت فقیه و ... که در اصل همان بحث زیربنای جامعه در حوزه اقتصاد بوده که به شکل سرمایه بدست عده ای قلیل تسخیر گشته و از جانب توده های مردم سلب مالکیت گشته است ( امروز انقلاب به معنای قلب کردن سرمایه به توسط محکومین در راستای واژگونی آن است ) و به این شکل باید در شرایط حاضر وقایع ایران را از امر انقلاب جدا نمود، هر چند که با حضور نیروهای طبقه کارگر اما در خیابانها جایی که کارگر مشغول به فروش نیروی کار خویش نبوده و یک مصرف کننده است امکان بالفعل یک انقلاب را دارد چرا که نیروی حاضر با یک هیجان صرف در راستای احیای حق خود بازیچه سیاست چانه زنی از بالای گرایشات سیاسی طبقه بورژوازی مختلف گشته، در این بین آنچه که نیست تشکیلات و آگاهی طبقاتی برای انقلاب است و گاهاً در بین نیروهای موسوم به چپ نیز حتی گفته می شود که تنها راه انقلاب و آن هم از نوع کارگری آن است حال آنکه اصلاً در شرایط حاضر که کارگر تنها دشمن سرمایه داری است مگر انقلاب به توسط نیروهای دیگر نیز امکان پذیر است؟
نیروی انقلاب کیست؟انقلاب مسلماً متضمن دگرگونی اجتماع در ابعاد گوناگون تماماً موجود است اما به صورتی که گامی به پیش باشد! گامی به پیش بودن نیز همان نفی وضع موجود است، تنها دانه درخت بلوط است که توانایی نفی درخت بلوط را دارا است و در این بین برای دنیای امروز این تنها کارگران هستند که زاده نظام سرمایه داری و نیروی نفی ایشان هستند.
آنجا که یک نیروی سیاسی تحول جامعه با حضور مردم را انقلاب خوانده به طوری که تحول در یک بعد اجتماعی را فاکتور میگیرد در اساس تحول در باقی ابعاد را نیز در فاکتور خویش پنهان نموده چرا که انقلاب با تحول در زیر بنا کل جامعه را نیز متحول می نماید، اینگونه نیروهای سیاسی بنا بر شرایط وضعیت انقلابی با سیاست های منفت طلبانه در حالتی تراژیک تن به سیلاب انقلاب می دهند و انقلاب روسیه درسی به تمام معنا در این راستا برای ما کمونیست ها است، چرا که واقعیت انقلاب هر آنچه را که کذبش می کند در خود می بلعد و این چنین پیشرو بودن خود را اثبات می نماید.
جهان تا کنون تحولات مختلف اجتماعی گوناگون را به چشم دیده است که در این بین تنها آن تحولاتی که در یک تضاد طبقاتی با قطب نمای سیاسی پیشرو بوده اند آن هم پیروزی طبقه محکوم را بر علیه حاکمین که وضع زندگی توده ها را به لحاظ رفاهی در ابعاد گوناگون بهبود بخشیده توانسته هیبت انقلاب را یدک بکشد، محکومین امروز یعنی کارگران در جنگ های طبقاتی بر علیه حاکمین پیشروی کرده اند تا پای سنگر پیروزی رفته اند و در یک قدمی سنگر پیروزی شکست هم خورده اند اما در این تضاد نابود نشده اند چرا که حاکمیت بر اساس ضرورت منافع خود نیازمند محکومین زاده سرمایه داری هستند و با نابودی آن خویش تن نیز نابود خواهد شد، در جنگ های طبقاتی گوناگون در ادوار تاریخ فئودال می توانسته تماماٌ سرمایه داری را به خون بغلتاند اما آن نیرویی که در تضاد اصلی با فئودالیسم است نه سرمایه داری که دهقانان بوده اند و به این تعبیر منافع طبقاتی ایشان تا سر حد مرگ سرمایه داری به قیمت زنده نگه داشتن نیروی دهقانی می توانسته پیش رود، فئودالیسم تا آنجا که به بن بست نخورده راه گریزی از انقلاب بوژوازی دارد و چنین امکانی در شرایط حاضر برای بورژوازی در زمان حال و از زمان پیروزی اش بر علیه نظام ارباب رعیتی وجود ندراد، سرمایه داری در یک جبهه با یک دشمن می جنگد اما نمی تواند این تنها دشمن را در جنگ به سوی نابودی تمام سوق دهد زیرا که ادامه بقای ایشان بسته به زنده بودن و بازتولید همین دشمن است ولی کارگر از این وضعیت مبرا بوده و بر اساس واقعیت انقلاب تنها راه رهایی اش نابودی سرمایه داری است.
کارگران با نابودی سرمایه داری خود را می رهانند اما سرمایه داری با نابودی کارگران خود را نیز نابود می نمایند. و بر این اساس در یک دنیای دو قطبی طبقاتی در موقعیت تسخیر قدرت کارگران تنها نیروی انقلاب گشته و کسی جز ایشان در تقابل با حاکمیت در موقعیت تسخیر قدرت نیست.
کدام طبقه کارگر؟
کارگر بدان جهت تنها نیروی انقلابی است که با رهایی خویش یک جامعه و نوع بشریت را می رهاند زیرا که با بودن در اکثریت قاطع به عنوان پست ترین طبقه منافعی در سیستم سرمایه نداشته و تا رسیدن به احیای کامل حق خود جامعه را از دگماتیسم حاکم بر جامعه که در مغز استخوان جامعه بشری ریشه دوانده می رهاند.
مارکس به درست در انتهای مانیفست می نویسد کارگران جهان متحد شوید چرا که در اثر اتحاد کارگران است که طبقه کارگر پدید می آید و این اتحاد حول ضدیت دشمن ایشان سرمایه داری صورت می پذیرد چرا که ضرورت انقلاب این را ایجاب نموده و خود اینها مستلزم بودن آگاهی در بین کارگران از برای اتحاد و انقلاب است.
در اثر اتحاد کارگران طبقه کارگر پدید آمده و از آنجا که تنها این کارگرانند که در عرصه تولید به نفع سرمایه داری چرخ تولید را می چرخانند پس گام اول اتحاد ایشان بر علیه سرمایه داری است که به سمت پدید آمدن طبقه کارگر می رود نه فرزندان ایشان در دانشگاه ها و ... در راستای انقلابی دیگر اما باز هم باید اشاره نمود در نزد مارکس کارگر کسی است که در مناسابات اجتماعی برای امرار معاش مجبور به فروش نیروی کار خویش به سرمایه دار است و بدین معنا در آن ساعاتی که در چرخه تولید نیروی کار خود را میفروشد فرد کارگر محسوب گشته و نه در آن ساعاتی از روز که خود به عنوان مصرف کننده و هم شهری سرمایه داران می یابد و مشغول به بازتولید نیروی کار خویش برای فروش فردا است، با این تحلیل مارکس است که اتحاد کارگران ضرورتاً برای انقلاب در محل کاری که کارگر در ضدیت با سرمایه داری است پدید می آید.
در این لحظات ضرورت تاریخ تنها نیروی انقلاب را کارگران می داند چرا که ایشان تنها نیرویی بوده بر یک موقیت انقلابی ( کارخانه ها )بوده و اگر پای مبارزات اقتصاد سیاسی کارگران در میان نباشد تحولات اجتماعی را با بینش مارکسیستی نمی توان به عنوان انقلاب بررسی نمود.مبارزات اقتصاد سیاسی کارگران تنها راه انقلاب است